ما خوزستانیها ساعت رو به شکل مخصوص به خودمون میخونیم؛ اینجور که وقتی عقربه بزرگ ساعت از عدد ۶ رد میشه، به جای اینکه بگیم ساعت ۲ و ۴۰ دقیقه است به جاش میگیم ساعت ۳ بیست کمه. یا به جای ۱۰ دقیقه مونده به ۵ میگیم ساعت ۵ ده کمه.
این بیست کم، ربع کم، ده کم و پنج کم گفتن ساعت تو خوزستان کاملا عادی و مرسومه و مردم چندتا استان دیگه رو هم دیدم که به همین شکل ساعت رو میخونن؛ ولی وقتی به یک تهرانی بگی ساعت ۳ ربع کمه چشماش از حدقه میزنه بیرون!
بارها دیدم دوستان تهرانی از اینجور خوندن ساعت تعجب کردن و با خنده ایراد گرفتن که خوندن ساعت به این شکل اشتباهه و درست نیست. تو این کشاکش درست و غلط بودن ساعت خوندن به یکی از مشهورترین رمانهای ایران برخوردم با نام دایی جان ناپلئون که سال ۱۳۴۹ چاپ شده. اولین جمله این رمان اینجوری شروع میشه:
من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعدازظهر، عاشق شدم. تلخیها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید اینطور نمیشد.
ایرج پزشکزاد که در تهران به دنیا اومده و در همین شهر بزرگ شده و تحصیل کرده، کتاب دایی جان ناپلئون رو با زمانی کاملا عامیانه نوشته که پر از تکه کلامهای رایج بین مردم اون زمانه. با استناد به همین کتاب میشه گفت شکل خاص خوندن ساعت در خوزستان زمانی هم میون تهرانیها مرسوم بوده و استفاده میشده.
اینکه چرا تهرانیهای این دوره و زمان از شنیدن ساعت ۳ ربع کم تعجب میکنند و با اون آشنا نیستند ممکنه به این خاطر باشه که تغییرات گفتار و کلمات در شهر بزرگی مثل تهران بسیار سریعتر از تغییرات در گفتار مردم شهرهای دیگه ایرانه. مورد دیگه هم میتونه به ورود تعداد زیادی مهاجر از نقاط مختلف ایران ربط داشته باشه که هر کدوم از کلمات خاصی استفاده میکنند و ناخوادگاه مجبور میشن برای رسیدن به زبانی مشترک بعضی از کلمات رو فراموش کنند.
هه جالب بود، دقیقاً این موضوع برای من اتفاق افتاد و توی تهران بودم یه نفر ازم ساعت پرسید، وقتی گفتم فلان قدر کم… بعد از یه مکث کوتاه، همه جمع دوستاش باهم زدن زیر خنده. من علت رو نفهمیدم اما بعد دوستی که همراهم بود برام توضیح داد قضیه چیه و تهرانی ها چطور میگن.
یه چیزای دیگه هم هست مثل مغازه “نوشت افزار” که ما میگیم، توی تهران بیگانست و اونها میگن مغازه “لوازم التحریر”.
جالب بود نوشت افزار رو نمی دونستم